سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به نام تو ... خدای منْ توْ............. (پنج شنبه 86/9/1 ساعت 3:56 صبح)
 

سلام مهربانِ مهربانِ مهربانِ منْ ــــــــــــــــــــــــــــــــــ خدایِ منْ .

دیگر گذشت ...  هرچه بود هرچه نبود گذشت

حالا هستیم منوُ ُ ُ ُ ُ ُُ توُُُُ ُ ُ ُ ُ ُ شبو ُ ُ ُ ُ ُــــــــــــــــــ همه ی ستاره های جامانده در فضای سکوت زده ی پاییزِ شهرِ زمین

حالا هستم برای بی قراریِ آغوشت هستم

خارج از محدوده ی انزوای چشمهام در جشن و هیاهوی بغض هائی که خانه نشین دفترهای ماتم گرفته ی تنهائی های منجمدم بودند .

دست هایت را به چشمانم بکش و سکوتم را از روی خط ممتد تنهایی های پرپرمان درو کن

سوت دلم تو را به ادراک شراب شب زده ی چشمهام رهنمون می سازد که هرشب سال خورده تر می شود

و ماه را تو بیاور که مهتابش را پهن کند      

روی خط ممتدی که از احساس بی ضربان من بر صفحه ی تاریک چشمهای شهرِ تابی انتها انتظارزده میرود

و شُک سردی اشک های من این خاموشی ممتد را بیدار نمی کند

وقتی خیالْ پرده پوشِ مردابِ حقیقت است

خدا خدای من

ببخش بازهم به من ببخش سکوتی را که به احساسم تازیانه می زند برای عشق بازی هایی که هرشب شکسته ترم می کند

و نور سوزنیِ ستارگان که آنقدر در چشمانم فرو میروند تا تنگ شکسته ی روحم چکه چکه تهی شود و قلبم له له بزند و بتپد باز صبح که می شود بتپد  بتپد حتی در انتظاری که از خیابان مستقیم چشم های من به تمام فرعی های وجودم پاشیده می شود .

 

خدا خدای من

 با تمام احساسم  صدایت می زنم از تمام شبهایی که به عمق چشمهایم نفوذ کرده اند

تو بیا ــــــخدا  بیا پایین و از اشک هایم تصبیحی بساز و به دستم بسپار

دوست دارم  تورا زندانی حلقه ی تصبیحم کنم و تا بی نهایت حلقه دورتادورت طواف کنم

و من همیشه فکر کرده ام که اشک هام برای محیط شدن به شعاع احاطه ی تو چقدر کوتاه است

آه ه ه ه ه از تو که هرگز اسیر دام احساس من نخواهی شد

پس خدا خدای بخشنده یِ بخشنده یِ بخشنده یِ منْ  به من نخی از ایمان ببخش تا یک سورا به تو ببندم و سوی دیگرش را به دلم

تا اگر در شب های یکسره ی زمین خوابیدم و تو خواستی بی صدا بروی ........بفهمم و بیدار شوم خدا خدا خدای مهربانِ مهربان من

 

دیگر سکوت می کنم

پلک میگذارم

در درون من رسوخ کن  و آنقدر در من بدم که قلبم معبد تو شود

من می خرامم در درون خویش و آنگاه است که برای همیشه به تو خیره میشوم .

 

 

به تو خیره میشوم .

به تو خیره میشوم .

به تو خیره میشوم .

تو خدایِ منْ تو .





یاربِّ یاربِّ یارب ............ (شنبه 86/8/26 ساعت 2:2 صبح)

دلتنگم خدا دلتنگم  

زیر پوشش زمین خوابم نمی برد  

دیوارها روحم را فشار می دهند  

برای رسیدن به تو نگاهم مدام به در و دیوار می خورد  

مثل پروانه

درون شیشه ای که تاریکی به آن حجوم می آورد   

نگاهم میشکند ................ خورد می شود

بغضم در حجم سر پر و خالی می شود  

و زمان در حجم بغض می میرد  

سایه ها نگاهم را سیاه می کنند  

و ذهنم رنگ ها را تزویر بودن 

هنوز نفهمیده ام جای پاهای من چرا این جا باید نقش ببندد  

اشک پرده ی چشمهام را میدرد  

آسمان دارد زمینی می شود  

یعنی آرزوها مثل ابرها بی هوده اند ؟ 

در حجم بغض یک نگاه می خوابند

در حجم شکستن یک سکوت می میرند  

سقف آسمان کوتاه تر می شود  

زمین محفظ مردن ماست نه ؟

 

دوباره نمی خواهم پاییزی باشم اما ...

رویا هایم نقش پاییزند

تو همیشه هستی خدا هستی

این بودن های من است که روحم را به تلاطم می کشد

 

صدای خشک خش خش برگ ها را میشنوم

می دانم که می گویند هر قدر خاکی و ناتوان باز باید تورا خواند :

 

یاربِّ یاربِّ یارب

 

صدای قارقار کلاغ ها را میشنوم

می دانم که می گویند هر قدر تاریک باز نباید فراموش کرد :

 

... یا وجیهاً عندالله اشفع لنا عندالله

 

 

ولی سکوت تو را هنوز نمی توانم بفهمم

نمی توانم بخوانم

بنویسم

یاربِّ یاربِّ یارب ............





پاییز زرد نیست (چهارشنبه 86/8/23 ساعت 1:39 صبح)

 

 

نگاه ماست که نقاشی را رنگ می کند

پاییز سرد نیست

این خیال بی روحی که به میبندیم برگ هارا خسته می کند

 

من کاجی را دیدم که مثل کودکی هایم سبز بود

پاییز فرصتیست برای دیدن دیدنی های بهار

 

با سکوتی که امکان شنیدن ها را ضریب میدهد

 

 

خدااااا خدای من

هنوز برایم همان خدای مطلق و سپید کودکی هستی ؟

که مرا حریص می کرد به تمام قاصدک های زمین

 

من کودک عجول شب های همیشه

اما هنوز طلوعی ندیده

خو کرده ام به غروب های پی در پی





<      1   2      
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 3 بازدید
    بازدید دیروز: 10
    کل بازدیدها: 20512 بازدید
  • درباره من

  • ساده مثل تو
    قاصدک
    بسم رب المهدی ... همه چیز را پاک کرده بودم دنبال صفحه ای برای باز کردن دلم میگشتم شاید آفرینشم را به خاطر آورم اما افسوس . مشت محکم سکوت لبهایم را مدتهاست دوخته سایه ی زیبایی های آفرینش اما ...مدام انسانیتم را یاد آوری می کند وخدا بازی بازی قلقلکم میدهد که هنوز از خاطرم نرود او مرا ساخته اما من مثال همیشه به کوچکی خود فکر میکنم نه بزرگی او ... چرا ا ا ا ا !!!؟؟؟
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  •