سلام مهربانِ مهربانِ مهربانِ منْ ــــــــــــــــــــــــــــــــــ خدایِ منْ .
دیگر گذشت ... هرچه بود هرچه نبود گذشت
حالا هستیم منوُ ُ ُ ُ ُ ُُ توُُُُ ُ ُ ُ ُ ُ شبو ُ ُ ُ ُ ُــــــــــــــــــ همه ی ستاره های جامانده در فضای سکوت زده ی پاییزِ شهرِ زمین
حالا هستم برای بی قراریِ آغوشت هستم
خارج از محدوده ی انزوای چشمهام در جشن و هیاهوی بغض هائی که خانه نشین دفترهای ماتم گرفته ی تنهائی های منجمدم بودند .
دست هایت را به چشمانم بکش و سکوتم را از روی خط ممتد تنهایی های پرپرمان درو کن
سوت دلم تو را به ادراک شراب شب زده ی چشمهام رهنمون می سازد که هرشب سال خورده تر می شود
و ماه را تو بیاور که مهتابش را پهن کند
روی خط ممتدی که از احساس بی ضربان من بر صفحه ی تاریک چشمهای شهرِ تابی انتها انتظارزده میرود
و شُک سردی اشک های من این خاموشی ممتد را بیدار نمی کند
وقتی خیالْ پرده پوشِ مردابِ حقیقت است
خدا خدای من
ببخش بازهم به من ببخش سکوتی را که به احساسم تازیانه می زند برای عشق بازی هایی که هرشب شکسته ترم می کند
و نور سوزنیِ ستارگان که آنقدر در چشمانم فرو میروند تا تنگ شکسته ی روحم چکه چکه تهی شود و قلبم له له بزند و بتپد باز صبح که می شود بتپد بتپد حتی در انتظاری که از خیابان مستقیم چشم های من به تمام فرعی های وجودم پاشیده می شود .
خدا خدای من
با تمام احساسم صدایت می زنم از تمام شبهایی که به عمق چشمهایم نفوذ کرده اندتو بیا ــــــخدا بیا پایین و از اشک هایم تصبیحی بساز و به دستم بسپار
دوست دارم تورا زندانی حلقه ی تصبیحم کنم و تا بی نهایت حلقه دورتادورت طواف کنم
و من همیشه فکر کرده ام که اشک هام برای محیط شدن به شعاع احاطه ی تو چقدر کوتاه است
آه ه ه ه ه از تو که هرگز اسیر دام احساس من نخواهی شد
پس خدا خدای بخشنده یِ بخشنده یِ بخشنده یِ منْ به من نخی از ایمان ببخش تا یک سورا به تو ببندم و سوی دیگرش را به دلم
تا اگر در شب های یکسره ی زمین خوابیدم و تو خواستی بی صدا بروی ........بفهمم و بیدار شوم خدا خدا خدای مهربانِ مهربان من
دیگر سکوت می کنم
پلک میگذارم
در درون من رسوخ کن و آنقدر در من بدم که قلبم معبد تو شود
من می خرامم در درون خویش و آنگاه است که برای همیشه به تو خیره میشوم .
به تو خیره میشوم
.به تو خیره میشوم
.به تو خیره میشوم .
تو خدایِ منْ تو .
|